عطر و سرسبزی شمال کشور در مغازهای کوچک در یکی از معابر طبرسیشمالی موج میزند. انواع سبزیهای شمالی مثل سبزیهای دلال ماست و ترشیجات و زیتون و آب طبیعی نارنج و معجونهای ترکیبی خوشطعم، دستساز زن کارآفرینی است که لهجه زیبای او باعث میشود در همان فرصت کوتاه گفتگو، تا روستای شموشک، حدفاصل گرگان و کردکوی، سفر کنیم. سمیه میرزایی در فضایی که پر از حس زندگی است، پذیرایمان میشود.
فعالیتهای هنری او پرشمار است و از نوجوانی سراغ آنها رفته است. درزمینه تراش شیشه تخصص دارد و علاوهبراین مربی گلسازی است. میگوید: هفده مدرک فنی و حرفهای در رشتههای مختلف هنری دارم. سال ۸۱ که ازدواج کردم، به مشهد آمدم و اینجا علاوهبر خانهداری درزمینه گلسازی و تراش شیشه فعالیت داشتم. از هفت سال پیش وارد حیطه جدیدی میشود و حالا کسبوکارش حسابی گرفته است و از این کار لذت میبرد.
تعریف میکند: هفت سال پیش با همکاری یکی از دوستان، ۱۰ روز مانده به ماه رمضان، مقداری سبزی گرفتیم و بعد از تمیزکردن برای فروش بستهبندی کردیم. کار را از اطرافیان خودمان شروع کردیم؛ یعنی از معلمان مدرسه دخترم و همسایهها سفارش میگرفتیم و سبزیهایی آماده میکردیم مثل چوچاق و گزنه و انارترشی و سبزی دلال ماست که خاص شمال است و خاصیتهایش بسیار است؛ این ترکیبات را مادرم از سبزیهای زمینمان در شمال تهیه میکرد.
سمیهخانم سال گذشته بعداز بزرگشدن دوقلوهایش و با همکاری دختر و همسرش، مغازه را راه میاندازد. یک سالی از این ماجرا میگذرد و حالا مشتریهای او زیاد شدهاند، حتی کسانی که از این محله رفتهاند، یا به کشورهای دیگر مهاجرت کردهاند، به او سفارش میدهند.
میگوید: در مغازه ما همه اجناس تضمینی است. هرچه از شمال برایمان میفرستند، اول خودمان امتحان میکنیم و اگر به مذاقمان خوش آمد، آن را برای فروش آماده میکنیم.
سمیهخانم بر این باور است هر خانم ایرانی یک کارآفرین تمامعیار است و اگر بخواهد به خواستهاش میرسد؛ فقط باید ذوق داشته باشد و خدا هم کمک کند. یاد ماجرایی مربوطبه سالهای گذشته میافتد و میگوید: هنگامیکه میخواستم مدرک فنیوحرفهای کلاس گلسازیام را بگیرم، از سازمان فنیوحرفهای برای گرفتن آزمون به مدرسه ما آمدند.
به دوستم گفتم خیلی دلم میخواهد یک روز بهجای افرادی که آزمون میگیرند، باشم. دوستم خندید و گفت «این آرزو برای کسانی است که درس میخوانند، نه تو که همیشه درحال قلاببافی و انجام کارهای هنری هستی!» یکهفتهای از این ماجرا گذشت و دوباره از سازمان فنیوحرفهای برای آزمون دیگری آمدند.
یادم است ایام عید بود و من شیرینی و آجیل و میوهای را که با خمیر چینی درست کرده بودم، ریختم داخل بشقاب و جلو معلم بردم. او که متوجه مصنوعیشدن آنها نشده بود، شروع کرد به گاززدن یکی از شیرینیها. من و بچهها خندهمان گرفت. توضیح دادم که اینها مصنوعی است. مسئول فنیوحرفهای نمونه میوه را برد سازمان و به من گفتند «خیلی طبیعی آن را درست کردهای؛ بیا و آزمون بده، چون برای مربیگری نیاز به نیرو داریم» و به همین سادگی من مربی شدم.